طلیعه ایی دیگر
بنام آنکه هستی از اوست
حجره خورشید

بر آنم حجره ایی را که در تمنای رسیدن به نور و روشنایی متصف به خورشیدش ساخته بودم و دیرگاهی بود به عزم جزم اندیشان به تاریکی محکوم و به خاموشی گراییده بود، بار دیگر به مدد همان انگیزه مالوف و آرزوی معهود، به بارقه شمع خرد و بهره مندی از رهنمایی دوستان و هم اندیشان، حیاتی دوباره بخشم به امید رسیدن به صبحی روشن و دل انگیز که فجر روح نوازش به همت مشتاقان روشنایی، از پس شبی بلند و تاریک دمیدن آغاریده. باشد که پرتو سپیده دمان گرمی پرتو حورشید حقیقت را بر جامعه خسته از نا مردمی ها و آزرده از بی مهری ها و بی عدالتی های دلق پوشان بزداید و الفت را در دلها جایگزین عداوت ها نماید.